سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 71211

  بازدید امروز : 12

  بازدید دیروز : 13

دبستان نسیم 1

 
کاستی دانش، در دروغ و کاستی جدیت، در بازی است . [امام علی علیه السلام]
 
نویسنده: رضوان محلوجی ( چهارم هنرمند ) ::: پنج شنبه 89/11/14::: ساعت 4:30 عصر

باز باران

 با ترانه

با گوهر های فراوان

می خورد بر بام خانه

 

من به پشت شیشه تنها

ایستاده :

در گذرها

رودها راه اوفتاده.

 

شاد و خرم

یک دوسه گنجشک پرگو

باز هر دم

می پرند این سو و آن سو

 

می خورد بر شیشه و در

مشت و سیلی

آسمان امروز دیگر

نیست نیلی

 

یادم آرد روز باران

 گردش یک روز دیرین

خوب و شیرین

توی جنگل های گیلان:

 

کودکی دهساله بودم

شاد و خرم

نرم و نازک

چست و چابک

 

از پرنده

از چرنده

از خزنده

بود جنگل گرم و زنده

 

آسمان آبی چو دریا

یک دو ابر اینجا و آنجا

چون دل من

روز روشن

 

بوی جنگل تازه و تر

همچو می مستی دهنده

بر درختان می زدی پر

هر کجا زیبا پرنده

 

برکه ها آرام و آبی

برگ و گل هر جا نمایان

چتر نیلوفر درخشان

آفتابی

 

 

هرچه می دیدم در آنجا

بود دلکش ، بود زیبا

شاد بودم

 

" روز ! ای روز دلارا !

داده ات خورشید رخشان

این چنین رخسار زیبا

ورنه بودی زشت و بی جان !

 

" این درختان

با همه سبزی و خوبی

گو چه می بودند جز پاهای چوبی

گر نبودی مهر رخشان !

 

" روز ! ای روز دلارا !

گر دلارایی ست ، از خورشید باشد

ای درخت سبز و زیبا

هرچه زیبایی ست از خورشید باشد ... "

 

اندک اندک ، رفته رفته ، ابرها گشتند چیره

آسمان گردیده تیره

بسته شد رخساره خورشید رخشان

ریخت باران ، ریخت باران

 

جنگل از باد گریزان

چرخ ها می زد چو دریا

دانه های گرد باران

پهن می گشتند هر جا

 

برق چون شمشیر بران

پاره می کرد ابرها را

تندر دیوانه غران

مشت می زد ابرها را

 

 روی برکه مرغ آبی

از میانه ، از کناره

با شتابی

چرخ می زد بی شماره

 

گیسوی سیمین مه را

شانه می زد دست باران

باد ها با فوت خوانا

می نمودندش پریشان

 

سبزه در زیر درختان

رفته رفته گشت دریا

توی این دریای جوشان

جنگل وارونه پیدا 

 

بس دلارا بود جنگل

به ! چه زیبا بود جنگل

بس ترانه ، بس فسانه

بس فسانه ، بس ترانه

 

بس گوارا بود باران

وه! چه زیبا بود باران 

می شنیدم اندر این گوهرفشانی

رازهای جاودانی ،پند های آسمانی

 

" بشنو از من کودک من

پیش چشم مرد فردا

زندگانی - خواه تیره ، خواه روشن -

هست زیبا ، هست زیبا ، هست زیبا ! "

 

 

 

 

 

 


 
نویسنده: رضوان محلوجی ( چهارم هنرمند ) ::: چهارشنبه 89/11/13::: ساعت 6:1 عصر

                                                 روایتی از خلق نیکوی سرمدی

مولود خجسته رمضان! ای بدر تمام ماه خدا! تو تنهاترین فرزند رمضانی و آسمان، در پیشگاه کرم و بخشش تو، با این همه ابرهای باران زایش، گمشده ای غریب بیش نیست. رسول رحمت، تو را بر شانه های خویش سوار می کرد و بر تو مباهات می نمود. تو ادامه محمد (ص) و کرانه علی (ع) هستی. تو دومین امام مایی و ما مُرید و دلداده تو و اینک در سالروز عروج ملکوتیت در باورمان نمی گنجد که چگونه عداوت و دشمنی را با طعم زهر به تو چشانیدند ...
 


 
نویسنده: رضوان محلوجی ( چهارم هنرمند ) ::: چهارشنبه 89/11/13::: ساعت 5:49 عصر

                                                    در سوگ حقیقت همیشه جاری

 مردى از دنیا میرود که دنیا، چشم انتظارش بود تا بیاید و دایره نبوت را در افق باز چشم‏هایش، به پایان برساند؛ مردى که دنیا چشم انتظارش نشست تا نقطه بگذارد بر انتهاى سطر پیامبرى و نامه رسالت را مُهر بنگارد با نقش نگین خاتمیت.

مردى از دنیا میرود که آخرت را همچون پنجره ‏اى دیگر بر نگاه ‏هاى بشر گشود، تا بنگرند، تا بدانند که ساحل‏ نشینان دنیا را روزنه ‏اى هست که میتواند به دریاى آخرت برساندشان؛ مردى که دنیا و آخرت را همچون دو چشم در کنار هم، همچون دو بال براى یک پرنده به تصویر کشید؛ مردى که دست‏هاى دنیا و آخرت را در دست هم گذاشت.

مردى از دنیا میرود که انسان‏ها را گره زد به وظیفه خویش؛ مردى که زیر بازوى عقل را گرفت تا برخیزد، مرهم بر زخم‏هاى معنویت نهاد تا جان بگیرد و ایمان را همچون شعله ‏اى همواره سوزان، در چراغدان جان و روان آدمى برافروخت تا از تیرگی ‏ها نهراسد و در تاریکی‏ها نمیرد.

اینک او امتش را تنها می گذارد و از این دار فانى به سرای باقى می شتابد، او غم از رفتن ندارد، اندوه از رحلت و ترک این خاک ندارد که اگر غمى و اندوهى بر سینه اش سنگینى می کند ناراحتى و بى تابى از براى امت نوپایى است که یک مکتب الهى را پذیرفته است و به همین خاطر در مقابل دشمنان داخلى و خارجى زیادى قرار گرفته است. غمش غم امتى است که باید حرکتش را به سوى الله یک لحظه متوقف نسازد، چه رنجها که براى این حرکت متحمل نگشت و چه حرفها که از دوست و دشمن نشنید، اگر در دل همیشه به یاد و فکر امت بود بخاطر عشقى بود که به خداى امت داشت.

  


 
نویسنده: رضوان محلوجی ( چهارم هنرمند ) ::: چهارشنبه 89/11/13::: ساعت 5:35 عصر

در بند هواییم یا ضامن آهو
در فتنه رهاییم یا ضامن آهو

بی‌تاب و شکیبیم،
تنها و غریبیم
بی‌سقف و سراییم، یا ضامن آهو

سرگشته‌تر از عمر،
بر‌گشته‌تر از بخت
جویای وفاییم یا ضامن آهو



 


 
نویسنده: رضوان محلوجی ( چهارم هنرمند ) ::: جمعه 89/11/8::: ساعت 11:13 عصر

روزی چندکودک باهم بازی می کردند.نزدیک محلّ بازی آنهاچاهی بودکه مردم ازآن آب می کشیدند.یکی ازبچّه هاازکنارچاه می گذشت،پایش لیز خوردنزدیک بود،درچاه سرازیرشود.کودک دیگری با چابکی دوید واوراگرفت،که درچاه نیفتد.
مادربچّه دوان دوان آمدوبچّه اش رادرآغوش کشیدوازخوشحالی فریادزد:آفرین به این کودک مهربان!وسپس روبه مردم کرد وگفت:
ببینیداین کودک شجاع چگونه بچّه مراازمرگ نجات داد!!!همه به این کودک دلیر ومهربان آفرین
گفتند.
ازاوپرسیدند اسم توچیست ؟
کودک گفت:(علی)
سوال کردند پسرکه هستی ؟
پاسخ داد:پسرابوطالب هستم.

 
نویسنده: رضوان محلوجی ( چهارم هنرمند ) ::: جمعه 89/11/8::: ساعت 10:35 عصر

 

زیاده روی درملامت وسرزنش ،آتش عناد ولجاجت رامشتعل می کند.
حضرت علی علیه السلام

 
نویسنده: رضوان محلوجی ( چهارم هنرمند ) ::: جمعه 89/11/8::: ساعت 10:32 عصر

 

 

دربرخوردبادانش آموزان چه کنیم؟
الف)
صفات مثبت آنان راموردتوجه قرار دهیم.
ب)
ضمن توجه به صفات مثبت آنان نقطه ضعف آنهارافقط به خودشان گوشزدکنیم.
ج)باتشویق افرادموفق درحضورفرد موردنظراورامتوجه نقاط ضعفش کنیم.

 
نویسنده: رضوان محلوجی ( چهارم هنرمند ) ::: جمعه 89/11/8::: ساعت 10:19 عصر

 

دستم بوی گل می داد به جرم چیدن گل محکومم کردند
اماهیچ کس فکرنکرد که ،شاید من گلی کاشته باشم.
 

 
نویسنده: رضوان محلوجی ( چهارم هنرمند ) ::: جمعه 89/11/8::: ساعت 10:10 عصر

 یک خاطره:

ساعت از 8 شب هم گذشته بود، اما هیچ خبری از امام نبود و کم کم شایعه احتمال ربوده شدن ایشان یا حادثه ای ناخواسته در
 ذهن های  همه کسانی که در کمیته استقبال در مدرسه رفاه بودیم شکل گرفت و در آن میان، آیت الله خلخالی بیش از دیگران ناراحت و متأثر بود. ساعت از 8 گذشته بود که امام تشریف آوردند و همه ما از خوشحالی اشک شوق ریختیم اما آیت الله خلخالی آنقدر خوشحال بود و حرکاتی انجام داد که حضرت امام خمینی وقتی این منظره را دیدند، از کار آقای خلخالی حسابی خنده شان گرفت و فضای کل مدرسه عوض شد.
 

 
نویسنده: رضوان محلوجی ( چهارم هنرمند ) ::: جمعه 89/11/8::: ساعت 10:5 عصر

 

درحادثه کربلا هرچه تحریف شد باکمال تأسف ازناحیه دوستان است.

شهید مطهری


 
<      1   2   3      >
 
 
 

موضوعات وبلاگ

 

درباره خودم


دبستان نسیم 1

مدیر وبلاگ : [205]
نویسندگان وبلاگ :
سعید معتمدی (عضو انجمن) (@)[17]

خانم زهرا آجودانیان ( مدیر )[29]
خانم پری غفرالهی ( معاون آموزشی )[17]
خانم مرضیه صمدانیان ( معاون اجرایی )[13]
خانم فاطمه ملک محمد ( معاون پرورشی )[10]
خانم توران رضوانی ( اول غنچه )[1]
خانم زهرا آریافرد ( اول شکوفه )[39]
خانم زهره ریخته گر ( دوم شادی )[0]
خانم مینو گیلانی ( دوم مهربانی )[0]
صدیقه محمدی ( سوم صداقت )[9]
خانم مینو شیرمحمدی ( سوم طراوت )[7]
رضوان محلوجی ( چهارم هنرمند )[28]
خانم معصومه جاویدپور (چهارم پژوهشگر )[22]
خانم مینا توکل ( پنجم اتحاد )[4]
خانم فاطمه تمیزی فر ( پنجم انسجام )[1]

 

حضور و غیاب

 

اشتراک